«««««🍷میبهـا»»»»»غزل نمره ۴۰۲فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلننکتهای دلکش بگويم خال آن مهرو ببينعقل و جان را بستهی زنجير آن گيسو ببينعيب دل کردم که وحشیوضع و هرجایی مباشگفت چشم شيرگير و غنج آن آهو ببينحلقهی زلفش تماشاخانهی باد صباستجان صد صاحب دل آن جا بستهی يک مو ببينعابدان آفتاب از دلبر ما غافلندای ملامتگو خدا را رو مبين آن رو ببينزلف دلدزدش صبا را بند بر گردن نهادبا هواداران رهرو حيلهی هندو ببيناين که من در جستجوی او ز خود فارغ شدمکس نديدهست و نبيند مثلش از هر سو ببينحافظ ار در گوشهی محراب مینالد رواستای نصيحتگو خدا را آن خم ابرو ببيناز مراد شاه منصور ای فلک سر برمتابتيزی شمشير بنگر قوت بازو ببينSupport this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
--------
1:08:21
--------
1:08:21
چون شوم خاک رهش دامن بیافشاند ز من ۴۰۱
«««««🍷میبهـا»»»»»غزل نمره ۴۰۱فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلنچون شوم خاک رهش دامن بيفشاند ز منور بگويم دل بگردان رو بگرداند ز منروی رنگين را به هر کس مینمايد همچو گلور بگويم بازپوشان بازپوشاند ز منچشم خود را گفتم آخر يک نظر سيرش ببينگفت میخواهیمگر تا جوی خون راند ز مناو به خونم تشنه و من بر لبش تا چون شودکام بستانم از او يا داد بستاند ز منگر چو شمعش پيش ميرم بر غمم خندان شودور برنجم خاطر نازک برنجاند ز مندوستان جان دادهام بهر دهانش بنگريدکو به چيزی مختصر چون باز میماند ز منگر چو فرهادم به تلخی جان برآيد باک نيستبس حکايتهای شيرين باز میماند ز منصبر کن حافظ که گر زين دست باشد درس غمعشق در هر گوشهای افسانهای خواند ز منSupport this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
--------
1:16:13
--------
1:16:13
بالابلند عشوهگر نقشباز من ۴۰۰
«««««🍷میبهـا»»»»»غزل نمره ۴۰۰مفعول و فاعلات و مفاعیل و فاعلنبالابلند عشوهگر نقشباز من کوتاه کرد قصه زهد دراز من ديدی دلا که آخر پيری و زهد و علم با من چه کرد ديده معشوقهباز من؟ میترسم از خرابی ايمان که میبرد محراب ابروی تو حضور نماز من گفتم به دلق زرق بپوشم نشان عشق غماز بود اشک و عيان کرد راز من مست است يار و ياد حريفان نمیکند ذکرش به خير ساقی مسکيننواز من يا رب کی آن صبا بوزد کز نسيم آن گردد شمامهی کرمش کارساز من نقشی بر آب میزنم از گريه حاليا تا کی شود قرين حقيقت مجاز من بر خود چو شمع خندهزنان گريه میکنم تا با تو سنگدل چه کند سوز و ساز من زاهد چو از نماز تو کاری نمیرود هم مستی شبانه و راز و نياز من حافظ ز گريه سوخت بگو حالش ای صبا با شاه دوستپرور دشمنگداز منSupport this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
--------
1:12:28
--------
1:12:28
کرشمهای کن و بازار ساحری بشکن ۳۹۹
«««««🍷میبهـا»»»»»غزل نمره ۳۹۹مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن کرشمهای کن و بازار ساحری بشکن به غمزه رونق و ناموس سامری بشکن به باد ده سر و دستار عالمی، يعنی کلاهگوشه به آيين سروری بشکن به زلف گوی که آيين دلبری بگذاربه غمزه گوی که قلب ستمگری بشکن برون خرام و ببر گوی خوبی از همهکس سزای حور بده رونق پری بشکن به آهوان نظر شير آفتاب بگير به ابروان دوتا قوس مشتری بشکن چو عطرسای شود زلف سنبل از دم باد تو قيمتش به سر زلف عنبری بشکن چو عندليب فصاحت فروشد ای حافظ تو قدر او به سخن گفتن دری بشکنSupport this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
--------
1:12:35
--------
1:12:35
ای نور چشم من سخنی هست گوش کن ۳۹۸
«««««🍷میبهـا»»»»»غزل نمره ۳۹۸مفعول و فاعلات و مفاعیل و فاعلنای نور چشم من سخنی هست گوش کنچون ساغرت پر است بنوشان و نوش کنپيران سخن ز تجربه گويند گفتمتهان ای پسر که پير شوی پند گوش کندر راه عشق وسوسهی اهرمن بسیستپيش آی و گوش دل به پيام سروش کنتسبيح و خرقه لذت مستی نبخشدتهمت در اين عمل، طلب از میفروش کنبر هوشمند سلسله ننهاد دست عشقخواهی که زلف يار کشی ترک هوش کنبا دوستان مضايقه در عمر و مال نيستصد جان فدای يار نصيحت نيوش کنبرگ نوا تبه شد و ساز طرب نماندای چنگ ناله برکش و ای دف خروش کنساقی که جامت از می صافی تهی مبادچشم عنايتی به من دردنوش کنسرمست در قبای زرافشان چو بگذریيک بوسه نذر حافظ پشمينهپوش کنSupport this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
میترسید بیآنکه بداند میترسد. غمگین بود بیآنکه بداند از چه. میخواست برود، بیآنکه بداند به کجا. دلتنگ بود، بیآنکه بداند برای که. _ پادکست رواق با رویکردی روانشناختی به اگزیستانسیالیسم میپردازه و سادهتر از اسمش، ریشهی بسیاری از احساسات عمیق آدمی رو واکاوی میکنه، غمها، ترسها، آرزوها. هدف رواق کشفِ فردیِ مخاطبان از ابعادِ زیستِ اصیله و من با تکیه بر آثار اروین یالوم، در این مکاشفه همراه شما هستمТавсифи сонетхои Хофиз